ارسال کننده: محمدی
حجم کتاب: 202 KB
برای چندمین بار بود که صدای پدر بلند می شد:
- حاضر شدید؟ ای بابا من نمی دونم برداشتن یه ساک و لباس پوشیدن چقدر
معطلی داره؟ عجله کنید
مادر با صدایی بلند اما خونسرد گفت:
- از بس داد و قال راه انداختی منم هول کردی یه کم حوصله کن تا ببینم چیزی
رو از قلم ننداخته باشم....این رمان با پرنیان ساخته شده است
با تشکر لز شما نظر یادتون نره!